- گیر افتادن
- بدست آوردن: خوب چیزی گیرش افتاده، بدام افتادن اسیر شدن، در جایی گیر کردن
معنی گیر افتادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برو بزمین افتادن روی سینه و شکم دراز کشیدن
افتادن بار از پشت چارپا سقوط بار
تقدم یافتن، جلو افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
برابر بودن، در جنگ، برابر کردن، در کشتی، یا قدر افتادن جنگ (کشتی) برابر بودن، در جنگ (کشتی)
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
بجد مشغول شدن بکاری: بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او باز نشکیبم همی یک ساعت از دیدار او. (معزی)
گره افتادن در کاری (بکاری) مشکل شدن آن
بگریه افتادن گریستن، یا به گریه افتادن، گریه کردن گریستن
گود شدن محلی، به گودی فرو رفتن (چنانکه چشمان بیمار از لاغری و بیماری)
لچ افتادن گندیدن پوست بدن
جراحت
حادث شدن، روی دادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن